خیال میکنم اسفند نود و هفت یا اوایل بهار نود و هشت این فیلم را دیدم. همیشه فون تریه با کارهاش آدم را توی یک قالب آماده قرار میدهد و یک مشت ملات بخوردمان میدهد تا به هرچه او میخواهد تبدیل شویم. حداقل راجعبه من که اینطور است! انگیزه هایم برای قتل بعد از دیدن این فیلم بیشتر و بیشتر میشد. گاهی فک میکردم اگر دوباره فیلم را ببینم از تاثیرگذاریش کم میشود یا اینکه مرا میترساند. اما نتوانستم تحمل کنم و بارها و بارها فیلم را دیدم. هیچوقت بدنبال خواندن کمدی الهی نبودم. پس نمیتوانم به سکانس های گردش کاراکتر اول فیلم در دوزخ، ایرادی بگیرم یا بگویم که خامدستانه و مضحک است! شاید بعد از اینکه حوصلهام کشید و کمدی الهی را خواندم یک یادداشت دیگر برای خانه ای که جک ساخت نوشتم. بهرحال اینکه جک معمار بود مرا یاد کسی میانداخت که روزها نقشه قتلش را کشیدهام، یا وسواسی و نارسیس بودنش چهره خیلی ها را برایم تداعی میکرد. از این حیث آزار دهنده بود؛ چون هیچکس دوست ندارد اطرافیان احمقش را مفروض قهرمان قصه بداند.
ادامه مطلب
درباره این سایت